انسان به چیزی احتیاج دارد تا بتواند خود را ببیند، ولی چشم ها همیشه از دیدن خود عاجزند، باید باور کند که وجود دارد ، می خواهد پی به بودن خود ببرد و بودن برایش اثبات نمی شود مگر با دیدن. حالا با چشمانی که از دیدن خود عاجزند چگونه می تواند خود را ببیند؟
مثل بقیه چیزهایی که هستند ولی دیده نمی شوند. اصل وجود جایی درون ذهنش است و دیدن و شنیدن و لمس کردن وهر حس دیگر راهی ست برای ساختن آن شی درون ذهنش. ولی وجودی که به چشم نمی آید چگونه در ذهن ساخته می شود؟
موجود را نمی بیند و اثر وجودش را می بیند. انرژی را نمی بیند ولی می تواند حرکت و گرمای به وجود آمده از آن را اندازه بگیرد. هوا را نمی بیند ولی می تواند اثرات هوا در زندگی اش راحس کند.
حالا سردرگمی مهم، انسان خود را نمی بیند و از طرفی میل به اثبات خود دارد. برای این کار تعین می زند. اصلا شاید زندگی بشری برای همین باشد. برای این دوست دارد زندگی کند که «باشد»، برای اینکه«بودن» محقق شود.
ولی این بودن با مابقی بودن ها فرق دارد. همه بودنها از تعین به وجود می آید ولی بودن «من» از ذهنیت به تعین می آید.آفریننده تعینات خود است. جلوی آینه می ایستد خود را آرایش می کند.مریض می شود به دکتر می رود می سازد، خراب می کند، تمیز می کند و زندگی میکند.
این همه خروجی اش نیست. گاهی باید ذهنیت را ذهنیت تبدیل کرد. گاهی می خواهد آنچه که در درونش هست را نه به یک اثر وجودی بلکه یک موجود تبدیل کند. انگه می گوید. آنگاه که بجای «فعل» «قول» صادر شد آنجا «موجودیتش» صادر می شود نه «اثر وجودی».
آینه ضمیر من گفته های من است. اینجاست که می فهمم
چرا باید بگویم؟
چرا باید بنویسم؟
اینجاست که معنی سلفی گرفتن اینستاگرام را می شود فهمید و اینهمه زحمتی که برای کاری بظاهر سود آور انجام می دهد.
اینجاست که توعیت زدن شعر گفتن معنا پیدا مکند
جای خالی توعیتر برای موجودیت