بسم الله الرحمن الرحیم

   «احمدی نژادی» واژه ای بود که برخی از دوستان را حوالی 88 مرا به آن خطاب می کردند. جوانی طرفدار احمدی نژاد که از دیدگاه او همه بدند بجز احمدی نژاد. جوانی که پس از دوران سیاسی پر تنشی که پشت سر گذاشته حالا هم جوان است  هم  پیر. جوانی که فهمید در عرصه سیاست باید شاخص را دید نه شخص را ؛ زیرا اشخاص همیشه متغییرند و آنچه ثابت است جبهه است. امروز که بینش پیرانه و شور جوانی هر دو در سینه ام است به این فکر می کنم که  موضوع  اصلی چیست؟

    باز می گردیم به سال 82؛ مردم در گوشه ای به زندگی خود مشغول بوند و مسئولان هم به حکومتشان. دیگر هیچکدام به هم دیگر کاری نداشتند. مردم فهمیده بودند که چپ و راست هر دو سر و ته یک کرواسند و قیل و قالی هم که هست برای قدرت خودشان است و در این بین هم رهبری مظلوم در گوشه فریاد هل من ناصر سر می دهد که دریغ از یک لبیک. مردم می دیدند آدمای حکومت درون یک حلقه بسته اند و مردم در میانشان جایی ندارند. مهم ترین برنامه خاتمی برداشتن حجاب اجباری و آزادی بی بندباری و مهم ترین برنامه راستی ها قربانی کردن ارزش های انقلاب بپای  السابقون هایش یعنی اکبر رفسنجانی ، ناطق نوری و ... بود و این وسط تنها چیزی که مهم نبود نیازهای حقیقی مردمی بود که کمرشان زیر بار سازندگی شکسته بود.

رفسنجانی

   دوباره باز گردیم به عقب،  بهمن 57، انقلاب پیروز شد و رژیم پادشاهی بر افتاد و چندی بعد در 12 فروردین 58 حکومت جمهوری اسلامی جایگزین آن گردید. بازرگان و جبهه ملی که تا پیش از آن با انقلاب مخالف بودند خلاف نظر مردم و امامشان دولت تشکیل دادند.

   به مساوات تشکیل دولت و تصاحب حکومت توسط لیبرال های جبهه ملی و نهضت آزادی چالش امنیتی و نظامی انقلاب شروع شد ونیروهای انقلاب بدون درنگ وارد این عرصه ها شدند. به عبارت دیگر تقسیم کارها پس از انقلاب این چنین شد که کسانی که پیش از انقلاب در خدمت رژیم بودند حال قدرت را در دست گیرند و نیروهای انقلابی نیز در خط مقدم جبهه شرایط را برای آنها محیا  کنند.

    این تقسیم کار ادامه داشت تا جایی که قدرت از بازرگان به بنی صدر، از آن به موسوی، از آن به رفسنجانی و از ان هم به خاتمی رسید. البته که این ها فقط اسم های روی کار است و الا پشت پرده همان کسانی بودند که سر سوزی به انقلاب و اسلام اعتقادی نداشتند و اکثر در بحران ها از کشور خارج شده بودند و حالا به عنوان طبقه گشنه و تازه به دوران رسیده با دعوی تخصص وارد قدرت شدند.

    همانطور که این جماعت سر سوزنی اعتنایی به انقلاب و اسلام نداشتند اعتنایی به ایران هم نداشتند. اکثر اینها دارای تابعیت دوگانه بودند و خانواده هایشان در کشورهای غربی زندگی می کردند. هر چه از ایران در می آوردند حواله امارت های خودشان در آن کشورها می کردند. این مصیبت عظما بود که مسئول این کشور در دلش سودای آبادنی جای دیگر داشت. کسانی که بغیر از آبادنی خانه های خودشان به چیزی دگر فکر نمی کردند.

    گذشت و معضل جدیدی هم درست شد. معضل آقا زاده ها. تا پیش از این حد اقل ظاهری از دین و حفظ ارزش های انقلابی وجود داشت ولی حالا این آقا زاده ها همه چیز را منکر می شدند درست مانند رابطه یزید و معاویه.

    و رسید به سال 82 انتخابات شورای شهر.  کمترین میزان مشارکت مردمی در همه انتخابات های پس از انقلاب. اولین مشارکت کمتر از 50 درصد در جمهوری اسلامی. مردمی که نا امیدانه به دنبال راه خلاصی از وضعیت هلاکت بار هیئت حاکمه جمهوری اسلامی بودند. مردمی که از کاخ نشینی و اشرافیت طبقه حاکم به ستوه آمده بودند. مردمی که درگیری ظاهری خاتمی و رفسنجانی برایشان خنده دار شده بود زیرا هر در کاخ های نزدیک بهم زندگی می کردند. و این بار این مردم چه کردند.

احمدی نژاد

   مردی کوته قامت با چهره ای غبار گرفته و کاپشنی بهاره شهردار تهران شد. مردی که زندگی اش از کارمندان شهرداری نزدیکتر بود. مردی که فقط از ولیعصر بالاتر ها را آدم نمی دانست. شهرداری که برج ساز نبود. شهرداری که آدرس خانه اش را همه بلد بودند. مدیری که اطرافیانش پیر مردانی مدعی نبودند بلکه در اداره های زیر دستش جوانان پر انرژی منصوب می شدند. مدیری که با افتخار فرمایش رهبرش را نصب العین قرار می داد.

    مردم فهمیدند کسانی که در این سال قدرت را قبضه کردند انقلابی نبودند. مردم فهمیدند آنچه که در این سال ها در مملکت جاری شد اسلام نبود. مردم فهمیدند که تکنو کرات حقیقی پزشکی نیست که 16 سال بدون هیچ تخصصی وزیر خارجه بوده است. کار جهادی شهردار جوان و تازه میدانش را با تمام وجود حس می کردند. می دیدند شهرداری که بر خلاف خلفش خود برج ساز نیست و قانونی که در شهرداری تصویب می کند منافع مردم را می گیرد تا سرمایه داران. مردی که او را در هیئت مسجد پیدا می کردند نه خبر حضورش در تفریگاهای دوبی و کانادا و آمریکا. این مرد احمدی نژاد بود مردی در جسه ای کوچک و چهره ای کارگری.

    انتخابات ریاست جمهوری 84. جایی که راست چپ شبیه به هم آمدند و اما در میان آنها مردی که نه طرف راست ها بود و چپ ها مردی که طرف مردم بود. بعلت نداشتن رسانه شهرستانی ها خیلی او را نمی شناختند و باز هم بخاطر اشراف نبودن چهره ای سرشناس نبود که همه ایران او را بشناسند. پول های کثیف انتخاباتی هم که دگر هیچ.

در بهت همه ناظران این مرد بی نام و نشان انتخاب شد. مردی که اگر چه از همه به انقلاب نزدیکتر بود ولی بر خلاف دیگران اپوزیسیون هیئت حاکمه ایران بود.

و آن هم در مرحله سخت جایی که سر حلقه اشرافیت در مقابل نگین مردم صف کشید و بر راستی چقدر پول خرج کرد؟

مهم این هست که مردم با این انتخاب به همه فهماندند که پیام تغییر این انتخابات پیام تغییر حقیقی ست . مردم خواستند که تیم را عوض کنند نه بازیکن را تعویض.

   گذشت و چه سر گذشتی. نپرس از دروغ تقلب و هزار شایعه که دجال های آن اشراف بی شرافت در بوق کرنا کردند که به مردم تلقین کنند که اشتباه کردید. از دل خون من نپرس از هزار مکر خراب کاری که در اقتصاد، سیاست و حتی امنیت ملی کردند که مردم را پشیمان کنند. و نپرس از فریب خوردگانی که فریب دشمنانشان را خوردند.

   ولی آنچه که قصه مرا تراژدی کرد

   احمدی نژاد هم به رنگ همین جماعت شد.

   و امروز با قلبی محزون ولی خرسند از این که از امتحان ترجیح شاخص به شخص  

   آری من دیگر احمدی نژادی نیستم من طرفدار حکومت عدل علوی به حکم رانی فرزندش مهدی هستم.