بسم الله الرحمن الرحیم

اروپای قرن نوزده میلادی؛ تقریبا این قرن آغاز ظهور شخصیت های مرجع اروپایی بود که به نوعی (البته نه در تعریف دقیق آکادمیکی) به عنوان روشنفکران از آنها یاد می شد. در برخی موارد جایگاه این افراد در اذهان جهان سومی ها جایگاه پیامبر گونه بود.






حالا دیگر اروپا صاحب همه جهان شده بود و برای حفظ آن نیاز به سلطه هژمونیک داشت و این سلطه توسط همین گروه اعمال می شد.



کارل مارکسپیکاسو


از آگاست کنت و کارل مارکس فیلسوف گرفته تا تلستوی رمان نویس شخصیت هایی که اینبار نه با گلوله و باروت بلکه با کاغذ و مرکب به مردم عقب مانده جهان سوم عرضه می شدند. شخصیت های که نه بر تن و بازو بلکه در اذهان عقب مانده جهان سومی نفوذ می کردند.

این سیر گذشت و در سده هجده میلادی اروپا جهان را به جنگ کشاند. خونین ترین جنگ بشری که حاصل به اصطلاح مدرنیسم اروپایی بود. جنگی که مردم بی طرف برای طرف های قدرت طلب به خاک و خون کشیده شدند.


این جا بود که حس ضد جنگ در عمق وجود برخی از اروپاییان رسوخ کرده بود. البته این حس برای یکی از این طرف ها خیلی خوب بود، برای طرف پیروز. تا دیگر کسی به سرش نزند که به خط قرمز قدرت پیروز نزدیک شود و با براه انداختن جنگی دیگر نظم موجود را برهم زند.

در این مقطع موجی از آثار ضد جنگ توسط غالبا نویسنده های اروپایی در سطح جهانی تولید شد. هنرمندانی در رشته های مختلف به تولید آثار ضد جنگ پرداختند نقاشی، موسیقی، رمان و... . این آثار به همراه پدید آورندگانشان جریانی نخبه در سطح هنرمندان و برخی از شخصیت های دانشگاهی براه انداختند. همچنین در کنار آنها سازمان ها و گروه های مردم نهاد بین المللی نیز بوجود آمد که در سراسر جهان فعالیت های به اصطلاح بشر دوستانه و صلح طلبانه انجام می دادند. کشورهای در حال توسعه نیز از این رویه پیروی کردند. در این کشورها هنرمندان و نخبگانی پیدا شدند که به تقلید کورکورانه از اروپاییان پرداختند و سعی کردند که کاریکاتوری از آنها تبدیل شوند.

در مزایا این جریان برای طرف پیروز حرف های بیشماری می توان زد ولی به اختصار اشاره ای کلی به آن می کنیم. برای درک مزایای آنها برای صاحبان قدرت. به برخی از ویژگی های آنها اشاره مختصر می اندازیم.

شاکله کلی این جریان نه هنر، نه صلح طلبی، نه انسان دوستی و نه هیچ چیز دیگر بلکه شاکله و شناسنامه این جریان «ابتذال» است. البته هستند کسانی که حقیقتا برای صلح و ریشه کنی فساد در جهان تلاش می کنند ولی منظور ما از این جریان همان جریان های روشنفکری شناسنامه داری ست که مورد حمایت مادی و معنوی صاحبان قدرت می باشد.

آنچه در رفتارشناسی این جریان بوضوح روشن است ابتذال فاحش اخلاقی ست. البته خیلی نمی شود این مسئله بیان کرد. فقط همین بسنده می کند که از فلاسفه گرفته تا سینماگران این جریان دچار انحراف اخلاقی فاحشی می باشند که بیشتر از این نمی شود در این زمینه توضیح داد.

نکته دوم درمورد این گروه وابستگی اقتصادی ست. این گروه علی رقم ظاهر منتقدانه ای که به حکومت ها دارند از لحاظ اقتصادی به آنها وابسته هستند.

نکته دیگر علاقه جنون وار این گروه به خود نمایی و مصلح نشان دادن خود است. این ویژگی باعث هرچه دور تر شدن آنها از مردم شده است.

در قرآن به زیبایی چهره آنها ترسیم شده است:


بقره 11



بقره 12



و هنگامى که به آنان گفته شود: «در زمین فساد نکنید!» مى گویند: «ما فقط اصلاح کننده ایم»! (١١)
آگاه باشید! اینها همان مفسدانند; ولى نمى فهمند. (١٢)


حال به پرسش اصلی بحث می رسیم؛ وجود همچین گروه انگل صفتی برای صاحبان قدرت چه سودی دارد؟

آیا حس ضد جنگ به ظهور در مردم آسیب دیده از جنگ نشأت گرفته از فطرت آنها بود یا هدایت روشنفکران؟  

طبیعی ست هر انسانی با عقل و فطرت انسانی خود از وقتی ویرانی جنگی که برای او سودی نداشته را می بیند از آن متنفر می شود.

اما این تنفر مردم را در مقابل چه گروهی قرار می دهد؟

مردم که می بینند صاحبان قدرت ها برای جاه طلبی های بی حد مرز خود جنگی براه انداخته اند که جز ضرر چیزی برای آنها نداشته از چه کسانی متنفر می شوند؟

در اینجاست که احتیاج به روشنفکران برای صاحبان قدرت از نان شب واجب تر است.

اگر این امواج اجتماعی فطری در مسیر طبیعی و عقلانی خود پیش روند چه اتفاقی می افتد؟

راه مقابله با این امواج و یا بهتر بگوییم چگونه می شود بر روی این امواج «موج سواری» کرد؟

عده ای از اشخاص منزوی با هدایت  مستمری دهندگانشان خود را به عنوان نماد این امواج معرفی می کردند و از طریق حمایت های معنوی صاحبان قدرت برآن شدند تا هر رقیبی را از صحنه به درکنند.

اما در ایران

جریان روشنفکری در ایران ریشه در افراد عیاش و دائم الخمری ست که با وابستگی به درباری قجری به بهانه های مختلف راهی اروپا شدند. عیش و نوش ها و میگساری در میکده های اروپایی آنها را مسخ تمدن غربی کرد. این جریان به محض ورود به ایران مروج غرب پرستی شدند به طوری که مهم نبود که اروپاییان چه می گفتند بلکه مهم آن بود که آنها می گفتند. در این صورت هر چه از غرب می رسید برای آنها وحی منزل بود.

با نفوذ که این جریان در دربار داشت کمک قدرت را بدست گرفت شروع به گفتمان سازی کرد.

این عقبه جریان هنری بود که در اواخر سلطنت پهلوی زیر چتر ملکه فاسده این حکومت به موج نو تبدیل شد و سعی کردند خود را به عنوان طلایه داران ارزش های انسانی و صلح معرفی کنند.

متأسفانه این جریان پس از انقلاب ابتدا سالوسانه خود را در صفوف انقلاب جای داد ولی امروز دیگر پرده از چهره برداشته است.

همین چند روز پیش یکی از همین ایادی از سر حسادت به حاتمی کیا گفته بود:« من از ارزش‌های انسانی صحبت می‌کردم و تو جوان‌ها را دعوت به جنگی می‌کردی که هیچ مفهومی نداشت.»

کسی که از تمدنی دفاع می کند که در یک لحظه صد ها هزار نفر را در هیروشیما و ناکازوکی کشت از ارزش های انسانی و جنگی بی مفهوم صحبت می کند.

تأثیر این جریان در مردم کشوری مانند ایران بسیار اندک بوده است و مهم ترین خاصیت این جریان همین لوده کردن ارزش های انسانی می باشد. وقتی فساد طلبی را در نظر مردم صلح طلبی معرفی کنند باعث لوث شدن صلح و اصلاح در نظر عموم می شود.

بعدا راجع به انواع حمایت های مادی و معنوی غرب از این جریان بحث خواهیم کرد ولی آنچه مهم اخذ رویکرد افشا گران توسط جریان های شریف و اصیل نسبت به اینها می باشد.